جدول جو
جدول جو

معنی تک وتوک - جستجوی لغت در جدول جو

تک وتوک
کم، نادر، بسیارکم، اندک، انگشت شمار، قلیل، معدود، پراکنده
متضاد: کم وبیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک تک
تصویر تک تک
یکی پس از دیگری، یک یک، یکی یکی، یکایک، یک به یک
فرهنگ فارسی عمید
(تَکُ)
در تداول عامه، بندرت. معدودی. قلیل. بندرت بکمیت عددی: تک و توکی برگ بر درختان مانده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دریدن پرده ومانندآن، رسواکردن مفتضح ساختن، پرده دری، رسوایی افتضاح: (چون شخص به هتک استار وافشای اسرارمردم مشهوراست)، ربودگی ناموس بی عفتی. یا هتک احترام. بی احترامی کردن، یا هتک حرز. شکستن حصاروپناهگاه ومانندآن، عباتست ازتخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک تک
تصویر تک تک
یکی یکی یکی یکی فردا فرد: (تک تک وارد شدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک تک
تصویر تک تک
((تَ تَ))
یکی یکی، فرداً فرد
فرهنگ فارسی معین
تک وپو، تقلا، تکاپو، تلاش، کوشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنب وجوش، تحرک، تلاش، فعالیت، تک وپو، تکاپو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکاپو، تاخت، تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به تفکیک، جداجدا، فردفرد، یکی یکی
متضاد: جمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به ندرت، گاه به گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
آخرین آب خرمالو، از اصوات برای صدا زدن سگ، صدای تبر یا اشیای دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
تحرک، جنبش
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، نوعی نان که با آرد برنج و مغز گردو تهیه شود، یکی
فرهنگ گویش مازندرانی